دخترم

ساخت وبلاگ

وصال ما و شما دیر متفق گردد که من اسیر نیازم تو صاحب نازی گاهی با بوستان سعدی نیز میشود تفال زد دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:30

باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرمهمچون گل آمدی ای نوبهارم پایان بخشیده ای بر انتظارمدر مقدم تو چون ابر بهاری از شوق روی تو اشکی ببارمباز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرمبا تو ای آشنا همچون گذشته ها عشق نهان در سینه من پا گرفتهرنگی دگر در چشم من دنیا گرفته دوباره گوئی صبا ز گلشنشکوفه آرد به کلبه من باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرمآن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم با تو ای آشنا همچون گذشته هاعشق نهان در سینه من پا گرفته دوباره گوئی صبا ز گلشنشکوفه آرد به کلبه من باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرمآن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم دخترم...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 22 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1402 ساعت: 19:41

شما که سواد داري ، ليسانس داري ، روزنامه خوني با بزرگون مي شيني، حرف ميزني ، همه چي مي دوني شما که کله ت پره ، معلّم مردم گنگي واسه هر چي که مي گن جواب داري ، در نمي موني بگو از چيه که من ، دلم گرفته؟ راه ميرم دلم گرفته ، مي شينم دلم گرفته گريه مي کنم ، مي خندم ، پا ميشم، دلم گرفته من خودم آدم بودم ، باد زد و حواي منو برد سوار اسبي بودم که روز باروني زمين خورد عمر من کوه عسل بود ولي افسوس روزاي بعد انگشت انگشت اونو ليسيد بعد نشست تا تهشو خورد. دخترم...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 26 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:02

« نهاین برف رادیگرسرِ بازایستادن نیست،برفی که بر ابروی و به موی ما می‌نشیندتا در آستانه‌ی آیینه چنان در خویشتن نظر کنیمکه به وحشتاز بلندِ فریادوارِ گُداریبه اعماقِ مُغاکنظر بَردوزی.باریمگر آتشِ قطبی رابرافروزی.که برقِ مهربانِ نگاهتآفتاب رابر پولادِ خنجری می‌گشایدکه می‌بایدبه دلیریبا دردِ بلندِ شب‌چراغی‌اشتاب آرمبه هنگامی که انعطافِ قلبِ مرابا سختی‌ِ تیغه‌ی خویشآزمونی می‌کند.نهتردیدی بر جای بِنَمانده استمگر قاطعیتِ وجودِ توکَز سرانجامِ خویشبه تردیدم می‌افکند،که تو آن جُرعه‌ی آبیکه غلامانبه کبوتران می‌نوشاننداز آن پیش‌ترکه خنجربه گلوگاهِشان نهند.کجایی؟ بشنو! بشنو!من از آنگونه با خویش به مهرمکه بِسمِل شدن را به جان می‌پذیرمبس که پاک می‌خواند این آبِ پاکیزه که عَطشانش مانده‌ام!بس که آزاد خواهم شداز تکرارِ هِجاهای هِمهِمهدر کشاکشِ این جنگِ بی‌شکوه!و پاکیزگی‌ِ این آببا جانِ پُرعَطَشمکوچ راهمسفر خواهد شد.و وجدان‌های بی‌رونق و خاموشِ قاضیانکه تنها تصویری از دغدغه‌ی عدالت بر آن کشیده‌اندبه خود بازَم می‌نهند.منم آری منمکه از اینگونه تلخ می‌گِریمکه اینکزایشِ مناز پسِ دردی چهل‌سالهدر نگرانی‌ِ این نیمروزِ تَفتهدر دامانِ تو که اطمینان است و پذیرش استکه نوازش است و بخشش است. ــدر نگرانی‌ِ این لحظه‌ی یأس،که سایه‌ها دراز می‌شوندو شب با قدم‌های کوتاهدرّه را می‌اَنبارَد.ای کاش که دستِ تو پذیرش نبودنوازش نبود وبخشش نبودکه اینهمهپیروزیِ حسرت است،بازآمدنِ همه بینایی‌هاستبه هنگامی کهآفتابسفر راجاودانهبار بسته استو دیری نخواهد گذشتکه چشم‌اندازخاطره‌یی خواهد شدو حسرتیو دریغی.که در این قفس جانوری هستاز نوازشِ دستانت برانگیخته،که از حرکتِ آرامِ این سیاه‌جامه مسافربه خشمی حیوانی می‌خروشد...» Adblock t دخترم...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 19:57

از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم
تا پله‌ها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود
گفتم دستان‌ات را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستان‌ات را به من سپردی
زمان کهنه شد و مُرد

دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 19:57

راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
خدا را چه دیده‌ای ری‌را!
شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پیِ گُلِ نی
آمدند، رفتند دنبال چراغ و آینه
شمعدانی، عسل، حلقه‌ی نقره و قرآن کریم.

دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 23 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 13:18

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخست و آدمی بسیارهمیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید از آنکه چون سگ صیدی نمی‌رود به شکارنه در جهان گل رویی و سبزه‌ی زنخیست درختها همه سبزند و بوستان گلزارچو ماکیان به در خانه چند بینی جور؟ چرا سفر نکنی چون کبوتر طیارازین درخت چو بلبل بر آن درخت نشین به دام دل چه فرومانده‌ای چو بوتیمار؟زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن که ساکنست نه مانند آسمان دوارگرت هزار بدیع‌الجمال پیش آید ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپارمخالط همه کس باش تا بخندی خوش نه پای‌بند یکی کز غمش بگریی زاربه خد اطلس اگر وقتی التفات کنی به قدر کن که نه اطلس کمست در بازارمثال اسب الاغند مردم سفری نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصارکسی کند تن آزاده را به بند اسیر؟ کسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟خنک کسی که به شب در کنار گیرد دوست چنانکه شرط وصالست و بامداد کناروگر به بند بلای کسی گرفتاری گناه تست که بر خود گرفته‌ای دشوارمرا که میوه‌ی شیرین به دست می‌افتد چرا نشانم بیخی که تلخی آرد بار؟چه لازمست یکی شادمان و من غمگین یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟مثال گردن آزادگان و چنبر عشق همان مثال پیاده‌ست در کمند سوارمرا رفیقی باید که بار برگیرد نه صاحبی که من از وی کنم تحمل باراگر به شرط وفا دوستی به جای آود وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدارکسی از غم و تیمار من نیندیشد چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟ دخترم...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 22 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 13:18

راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پر سوال تو...چقدر ترانه سرودم...چقدر ستاره نشاندم...چقدر نامه نوشتم ...که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید ؟!رسید، اما وقتی...که دیگر هیچ کسی در خاموشی خانه...خواب بازآمدن مسافر خویش را نمی‌دید ...حالا دیگر دیر است ...من نام کوچه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام ....نشانی خانه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام ...و اسامی آسان نزدیک‌ترین کسان دریا را...راستی آیا به همین دلیل ساده نیست ...که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد...درست است که کلمه به سکوت وکارد به استخوانم رسیده است ،اما هرگز ...هیچ دقیقه‌ی دوری....به دریا دشنام نداده‌ام....من...فقط می‌بخشم...اما فراموش نمی‌کنم...کم نیستند شادی‌ها ...حتی اگر بزرگ نباشند ...آن‌قدر دست نیافتنی نیستند...که تو عمری‌ست ...کز کرده‌ای گوشه جهان...و بر آسمان چوب‌خط می‌کشی به انتظار ....حبس ابد هم حتی، پایان دارد...پایانی بزرگ و طولانی ...بعد از تو...شب‌های طولانی بسیاری...روزهای طولانی بسیاری...شب و روزهای طولانی بسیاری...بی اسم تو مُردم ....من بی‌درخت، بی‌دریا، بی‌خواب، بی‌خانهمن بی‌کفن، بی‌کلمه، بی‌کبریای تو مُردم .آیا اشتباه از ما بود...که نفهمیدیم بعد از تو...دعای دریا را با کدام زبان بریدهباید خواند ؟بعد از تو دیگر هیچ شمایی شبیه شما نیامد ...اگر مُرده‌ای، بیا و مرا ببر ،و اگر زنده‌ای هنوز،لااقل خطی، خبری، خوابی، خیالی ... بی‌انصاف ! دخترم...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 23:08

من تو زندگیم همیشه مثل کله پاچه بودم ، یا عاشقم میشن یا متنفر ...
هیچوقت نخواستم مثل چایی باشم ؛ همه بگن یکی بریز ببینم چی میشه ...
ادم توی از دست دادناشه که نشون میده چقدر بزرگه یا چقدر حقیره
هر ادمی ، قصه ای داره ، عطری نیز هم ...

دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت: 23:08

چشمم چه تلخ تلخ، پاییز را دوباره تماشا کرد و دیگر جوان نمی شوم نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان توو دیگر به شوق نمی آیمنه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو. چه نامرادی تلخی و دریغا ، چه تلخ تلخ فرو می ریزم با سنگینی این غربت عمیق در سرزمین اجدادی خویش و دریغا،چه عطشناک و پریشان پیر می شوم در بارش این گستره ی تشویش در خانه ی خورشید ها و خاطره ها دریغا بر من،چگونه فراموش می شود؟ سبد ها و سفره هایی که سالهاست نه سیب را می شناسند و نه مهربانی را و دریغا بر من، چه لال و بی برگ و بال پیر می شوم در این سوی دیوارهایی که از من دزدیده اند سیب را و جان مایه ی سرود های جوانی را و دیگر جوان نمی شوم نه به وعده ی این بهاری که آمده است و نه به وعده ی آن شکوفه های یخ زده! دخترم...ادامه مطلب
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 21:07