از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنمتا پلهها و تو را گم نکنمکبریت را که افروختم ، آغاز پیری بودگفتم دستانات را به من بسپارکه زمان کهنه شودو بایستددستانات را به من سپردیزمان کهنه شد و مُرد بخوانید, ...ادامه مطلب
تاریکی را تو با دلِ روشن میتوانی ببینی ... وقتی دلِ تو از شب هم تاریکتر است ، دیگر چه رنگی میتواند داشته باشد شب ؟!, ...ادامه مطلب