از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم تا پلهها و تو را گم نکنم کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود گفتم دستانات را به من بسپار که زمان کهنه شود و بایستد دستانات را به من سپردی زمان کهنه شد و مُرد
دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 19:57