وعده

ساخت وبلاگ

چشمم چه تلخ تلخ، پاییز را دوباره تماشا کرد و دیگر جوان نمی شوم نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو

و دیگر به شوق نمی آیم

نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو.

چه نامرادی تلخی و دریغا ، چه تلخ تلخ فرو می ریزم با سنگینی این غربت عمیق در سرزمین اجدادی خویش و دریغا،

چه عطشناک و پریشان پیر می شوم در بارش این گستره ی تشویش در خانه ی خورشید ها و خاطره ها دریغا بر من،

چگونه فراموش می شود؟

سبد ها و سفره هایی که سالهاست نه سیب را می شناسند و نه مهربانی را

و دریغا بر من، چه لال و بی برگ و بال پیر می شوم در این سوی دیوارهایی که از من دزدیده اند سیب را

و جان مایه ی سرود های جوانی را و دیگر جوان نمی شوم نه به وعده ی این بهاری که آمده است و نه به وعده ی آن شکوفه های یخ زده!

دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 45 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 21:07