اسکارلت دهه شصت

ساخت وبلاگ

چه خوب شد که جنگ شد
چه خوب شد
شراب هم چند سالی بعدتر
فرانسوی شد
سفید شد
چه خوب شد که در نبودِ مردان دهه‌ی پنجاه
معاشرت چشم‌هات نصیب من شد
من فاتح مستِ تمام جنگ‌های پشت سرم بودم
غمگین‌ترین مردی برای تمام فصول
صبح که شد
دستت را به آغوش دست‌هام می‌سپارم
و راهی شیراز می‌شوم
من دلتنگِ
نارنج‌های بی‌بهارِ شهرِ بی‌تو شده‌ام

......

من با تو قدیمی‌ترین می‌شوم
رفاقت‌مان شأن رفیق می‌گیرد
کوچه‌ها کاه‌گلی می‌شوند
پرچین‌دارِ انارهای ترک‌خورده
من با تو حافظ شیراز می‌شوم
ناب می‌شوم
بیست و چند سالی دلشوره می‌شود
مثل آن موقع‌ها که معالی آباد، هنوز آباد نبود
چشم‌هات را که به خنده وا می‌دارم،
فاتح‌ترین جنگجوی تاریخ می‌شوم
با تو که حرف می‌زنم،
هر لحظه منتظرم ساعدی در کافه را باز کند
و کافه‌چی صدایم کند تلفن دارید آقا
با چشم‌هام بپرسم و آهسته جواب دهد
خانوم فرخ‌زاد...
من با تو غریق‌نجاتِ خاطراتی می‌شوم
که بی‌تو لحظه‌ای امانم نمی‌دهند

سجاد افشاریان

دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:15