خداحافظ پرده نشین ِمحفوظ ِگریه ها !
خداحافظ عزیز ِبوسه های معصوم ِهفت سالگی !
خداحافظ
گـُـلم
خوبم
خواهرم ...
خلاصه ی هر چه همین هوای همیشه ی عصمت !
خداحافظ ای خواهر ِبی دلیل ِرفتن ها !
خداحافظ ....
حالا دیدار ِما به نمی دانم آن کجای فراموشی !
دیدار ِما اصلن به همان حوالی ِهر چه بادا باد !
دیدار ِما و دیدار ِدیگرانی که ما را ندیده اند !
پس با هر کسی از کسان ِمن
از این ترانه ی محرمانه سخن مگوی !
نمی خواهم آزردگان ِساده ی بی شام و بی چراغ
از اندوه اوقات ما با خبر شوند !
قرار ِما از همان ابتدای علاقه پیدا بود !
قرار ِما به سینه سپردن ِدریا و ترانه ی تشنگی نبود !
پس بی جهت بهانه میاور
که راه دور و خانه ی ما یکی مانده به آخر دنیاست !
نه !
دیگر فراغی نیست !
حالا بگذار باد بیاید ....
بگذار از قرائت ِمحرمانه ی نامه ها و رویاهامان شاعر شویم !
دیدار ِما و دیدار ِدیگرانی که ما را ندیده اند !
دیدار ِما به همان ساعت ِمعلوم ِدلنشین !
تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید !
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست ...
حالا می دانم سلام مرا به اهل هوای همیشه ی عصمت خواهی رساند !
یادت نرود گــُـلم !
به جای من از صمیم ِهمین زندگی ،
سرا روی چشم به راه مانده گان مرا ببوس !
دیگر ،
سفارشی نیست !
تنها جان ِتو جان ِپرنده گان ِپر بسته ای که دی ماه
به ایوان ِخانه می آیند !
خداحافظ ...
دخترم...برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 47