پنجره....فهیمه رحیمی

ساخت وبلاگ
با خنده گفتم : مرسده پنجره ها ی ما در مصداق شعر اخوان ثالث است . نگاهم کرد و پرسید : کدام شعر ؟ گفتم : آن که گفته :

ما چون دو دریچه روبروی هم 
آگاه ز هر بگومگوی هم 
هر روز سلام و پرسش و خنده 
هر روز قرار روز آینده 

مرسده هم خندید و ادامه دد : 

اکنون دل من شکسته و خسته است 
زیرا یکی از دریچه ها بسته است 
نه مهر فسون ، نه ماه جادوگر 
نفرین به سفر ،که هر چه کرد او کرد .
. ادامه داد : خواهر عزیز همسایه ی روبروییعادت می کند به اینکه ببیند هر روز این پنجره بسته است . سلام و پرسش و خنده هم ندارد . 
گفتم : از تو سختگیر تر آدم پیدا می شود؟ 
چنان نگاهم کرد که ترسیدم برسرم فریاد بکشد. گفت : سختگیری نیست ، هشدار است . اگر مطمئن بشوم حرفهایم را شوخی تلقی می کنی مجبورم حکایت پنجره را به مادر بگویم ......................................

یادش به خیررر یادش به خیررر یادش به خیییررر 

چقدر کتاب می خوندیم  چه دورانی داشتیم 

خیلی اتفاقی الان این کتاب را دیدم و پر کشیدم به اون روزها

دخترم...
ما را در سایت دخترم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharvatabestaneha بازدید : 194 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 12:02